حافظ و انسان معاصر ، به مناسبت روز تقویمی حافظ
حافظ و انسان معاصر (چگونه می توان حافظانه زیست؟)
بیستم مهرماه هرسال، روز بزرگداشت شمسالدین محمّد شیرازی متخلّص به «حافظ» نامیده شده است؛ نادرهای که سخن و اندیشهاش، هیچ گاه «فسانه و کهن» نشده و نمیشود و اشعار و غزلیات شگفتش، هماره برای آدمیان، نامکرّر و تازه است. به راستی، ما ایرانیان، بویژه قشر فرهیخته و آدابدان، تا چه اندازه با اندیشههای این اُعجوبة هستی آشناییم و تا چه حد در زندگی خود، آموزههای وی را به کار میبریم؟ آیا به راستی، حافظ برای انسان قرن بیست و یکُمی، سخن و اندیشهای در خور عرضه دارد و آیا میتوان در جهان مدرن امروزی، از حافظ و مولانا و سعدی سخن راند؟ اگرچه پاسخ به این سؤالات، مفصّل است و مجالی فراخ میطلبد؛ اما به اجمال باید دانست که حافظِ اندیشمند بیش از برخی به ظاهر متفکّران امروز، سخن و اندیشه برای ما دارد؛ سخنانی که هرکدام از آنها میتواند گوشهای از زیستجهان ما را متحوّل کند و سامان ببخشد.
برای اثبات گفتة خود، به اجمال، فهرستوار به محوریترین آموزههای حافظ اشاره میکنیم؛ تعالیمی که انسان معاصر بسیار بدانها تشنه است و در صورت کاربست، گلخن اندیشهاش، به گلشنی از و امید و شادی تبدیل میشود:
1. آزادگی و رهایی از قید و بندهایی که قدرت پرواز و آسایش را از انسان گرفتهاند:
غلامِ همّت آنم که زیر چرخ کبود // زهرچه رنگ تعلّق پذیرد، آزاد است
2. همّت بلند و همچون ذرّات غبار، چرخزنان به سوی خورشید پَر کشیدن:
کمتر از ذرّه نَئی، پَست مشو، مِهر بورز // تا به خلوتگهِ خورشید رسی چرخزنان
آری! در اندیشة حافظ، در عاشقی، چارهای جز سوز و ساز نیست و باید همچو شمع در برابر آتش ایستاد.
3. اعتماد به نفس و قدر گوهر درون را دانستن:
سالها دل طلب جامِ جم از ما میکرد // وآنچه خود داشت، ز بیگانه تمنّا میکرد
گوهری کز صدفِ کون و مکان بیرون است // طلب از گمشدگانِ لبِ دریا میکرد
به راستی، چرا انسان معاصر، هرآنچه میخواهد در خود نمیطلبد و پیوسته از «گمشدگانِ لبِ دریا» میجوید.
4. تساهل و آسانگیری (رواداری):
بزرگانی چون حافظ، هیچگاه به دام تعصّب و جزم و جمود دچار نشده، بلکه همواره در اخلاق و برخورد با آدمیان دیگر، اهل مدارا و مهربانی بوده و معتقد بودهاند که:
جفا نه شیوة دینپروری بود حاشا! // همه کرامت و لطف است شرع یزدانی
اینان، آسایش دو گیتی را، مروّت و جوانمردی با دوستان و مدارا و مهربانی با دشمنان خود میدانستهاند.
5. پرهیز از آزار رساندن به دیگران:
به یقین بزرگانی چون حافظ که اهل مدارا و مهربانی بودهاند، آزار دیگران را بزرگترین گناه تلقّی کرده که پرهیز از آن، از واجبات است:
مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن // که در طریقت ما غیر از این، گناهی نیست
6. صداقت و یکرنگی:
زمانة حافظ، دوران اوج ریاکاری و نفاق و تظاهر بود و باطنِ کمتر کسی با ظاهر و چهرة او تطابق و هماهنگی داشت. حافظ، قهرمان مبارزه با ریاکاری، و پاکدامنی بود که هرگز دامنش به «آتشِ زهد و ریا» آلوده نشد. وی، خود را غلامِ دُردیکشانِ یکرنگ میدانست و معتقد بود:
بادهنوشی که در او روی و ریایی نبود // بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست
7. غنیمت شمردن دَم (وقت):
حافظ متفکّری بود که بارها بر لبِ جویِ عمر مینشست و گذر عمر را میدید و به آیندگان هشدار میداد که:
قدرِ وقت ار نشناسد دل و کاری نکند // بس خجالت که از این حاصلِ اوقات بریم
8. توصیه به شادی و امید:
از نظر حافظ، حال که عمر و فرصت مثل باد (و به تعبیر مولا علی (ع) مثل ابر) میگذرد و کار جهان همچو غنچه، فروبستگی است، پس همان بهتر که آدمی، دَمی با غم به سر نبرد و همواره به امید بزَید:
به ناامیدی از این در مرو، بزن فالی // بُوَد که قرعة دولت به نامِ ما افتد
9. کوبیدنِ شیشة غم به سنگ:
در جهان، از ازل تا امروز، هماره مقدمّات و زمینههای غم و افسردگی و دلمردگی بیش از شادی بوده است و اگر آدمی، شیشة غم را بر سنگِ شادی نکوبد، «هفت رنگش میشود هفتاد رنگ». به زعم حافظ، «دَمی با غم به سر بردن، جهان یکسر نمیارزد»؛ پس چه خوب است به توصیة مشفقانة او دل سپرده، از غم بپرهیزیم:
بیا که وضع جهان را چنانکه من دیدم // گر امتحان بکنی، مِی خوری و غم نخوری
10. اُنس با آموزههای قرآنی و دینی:
شکی نیست که حافظ، بزرگی و اندیشههای شگرفش را مدیون قرآن و و از بَر کردن آن در چهارده روایت است. دیوان حافظ مظهر پُررنگ مؤلّفههای معنویت و دینداری اندیشمندانه و متعادل است؛ معنویتی که آدمی را از عشق و آزادگی و امید، سرشار و روشن میکند:
صبحخیزی و سلامت طلبی چون حافظ // هرچه کردم، همه از دولتِ قرآن کردم
آری! آموزهها و سخنانی از این دست، سبب شده است که حافظ «لسانالغیب» و به تعبیری، «کاملاً انسان» لقب بگیرد؛ آزادمردی که بزرگترین خدمتش به جامعة بشریت، کاستن از رنج و درد آنها و تغییر شیوة زیست و جهان نگری آدمیان و کمک به فربهیِ عشق و شادی و امید است:
چو غنچه گرچه فروبستگی است کارِ جهان // تو همچو بادِ بهاری گرهگشا میباش.
نظر شما :