حضور شاعر صددانه یاقوت در دانشگاه کاشان

۲۳ آذر ۱۳۹۴ | ۱۷:۴۲ کد : ۴۱۷۳ اخبار دانشگاه
تعداد بازدید:۱۳۶۱
استاد «مصطفی رحماندوست» شاعر، نویسنده، مترجم و متخصص ادبیات کودک و نوجوان جهت داوری پایان نامه دانشجو زهرا آدینه در مقطع کارشناسی ارشد با عنوان «بررسی فانتزی در داستان¬های فریبا کلهر و محمدهادی محمدی» در سالن اجتماعات دانشکده ادبیات دانشگاه کاشان حضور یافت.
 

استاد «مصطفی رحماندوست» شاعر، نویسنده، مترجم و متخصص ادبیات کودک و نوجوان جهت داوری پایان نامه دانشجو زهرا آدینه در مقطع کارشناسی ارشد با عنوان «بررسی فانتزی در داستان­های فریبا کلهر و محمدهادی محمدی» در سالن اجتماعات دانشکده ادبیات دانشگاه کاشان حضور یافت.

استاد رحماندوست اقدام این دانشجوی دانشگاه کاشان را جهت ارائه این پایان نامه قابل تحسین دانست و گفت: خانم آدینه نخستین فردی در کشور است که پایان نامه خود را با موضوع ادبیات فانتزی نوشته است و این قابل تقدیر است.

زهرا آدینه  نیز مقدمه ای از پیشگفتار رساله را بیان کرد و فانتزی و اصول آن را تعریف و در ادامه به توضیح مطالعات اکتشافی فصل دوم پرداخت.

وی با بیان اینکه فانتزی تخیلی ترین گونه داستان است اظهار داشت: فانتزی به مثابه یک ابزار کودکانه می تواند وارد دنیای کودک شود.

سپس دکتر شجری ضمن تشکر و خیرمقدم استاد رحماندوست، توضیحی اجمالی در رابطه با ادبیات کودک و نوجوان و وضعیت این گرایش در دانشگاه­های کشور بیان کرد و به دفاع از خطابه و محتوای پایان­ نامه پرداخت و گفت: حوزه ادبیات کودکان بخش مهمی از ادبیات ماست که جای آن در دانشگاه ها خالی است.

در پایان استاد رحماندوست به ذکر خاطره ای از سرودن شعر صد دانه یاقوت پرداخت.

وی سرودن این شعر را یادگار دوران دفاع مقدس و حضور خود در جنگ دانست و اینگونه بیان کرد:جنگ تازه شروع شده بود و شهید دکتر مصطفی چمران در مناطق غربی کشور حضور داشتند. من هم که عاشق ادبیات دکتر چمران بودم به گروه ایشان پیوستم تا از ایشان استفاده کنم.

استاد رحماندوست افزود: یک بار به دستور شهید چمران عازم منطقه ­ای شدیم در تپه­ های الله اکبر. در میان راه بودیم که از طریق بیسیم به ما اطلاع دادند زیر دید مستقیم دشمن هستیم و گفتند همان­جا دراز بکشیم و تا زمانی که اجازه نداده­ اند هیچ تکانی نخوریم.

 چهل و هشت ساعت بدون هیچ تکانی همانجا بودیم و آذوقه و آبمان هم تمام شده بود و حتی باتری بیسیم هم خالی شده بود و ارتباطمان با همه جا قطع بود و جرات تکان خوردن هم نداشتیم. بعد از دو روز بدون حرکت بودن دیدیم یک نفر به سمتمان می­آید. از بچه­ های خودمان بود. با لهجه­ اصفهانی گفت دشمن را عقب رانده­ اند. برایمان نان و ماست و انار آورده بود. به زور از جایمان بلند شدیم. همه به سمت خوراکی­ها رفتیم. من خواستم فداکاری کرده باشم و بگذارم اول دیگران سیر شوند برای همین سمت نان و ماست نرفتم. به جای آن یک انار برداشتم. آن را پاره کردم. چندتا از دانه­ های انار روی زمین افتاد. نگاهم به دانه­ های انار خیره شد و یاد گردنبند یاقوت مرحوم مادرم افتادم. به فکر فرورفتم که این دانه­ های یاقوت چه منظم در کنار هم نشسته ­اند و چه قلب­های سفیدی دارند. و بعد این شعر را سرودم:

صد دانه یاقوت            دسته به دسته                                                

با نظم و ترتیب            یک­جا نشسته

هر دانه ای هست          خوش­رنگ و رخشان

قلب سفیدی                  در سینه آن

یاقوت­ها را                     پیچیده با هم

در پوششی نرم               پروردگارم

سرخ است و زیبا            نامش انار است

هم ترش و شیرین           هم آبدار است

 

( ۷ )

نظر شما :